ملودی جون و ملیناجونملودی جون و ملیناجون، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

پرنسس های مامان و بابا

دختر که باشی...

دختر که باشی ...              دختر که باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته            دختر که باشی میدونی محکم ترین پناهگاه  دنیا آغوش گرم پدرته                  دختر که باشی میدونی مردانه ترین دستی که میتونی تو دستت یگیری و دیگه از هیچی نترسی دستای گرم و مهربون پدرته                هر کجای دنیا هم باشی قوی ترین فرشته نگهبان پدرته        ...
7 بهمن 1392

عشق یعنی...

عشق یعنی؛                       با سه تا فرشته                                                     زندگی کنی...   ...
5 بهمن 1392

عکس پرنسسای مامان

ملودی & ملینا ی مامان این عکس 40 روزگیتونه  که واسه اولین بار این لباسای خوشگلتونو پوشیدید اینجا هنوز 2 ماهتون نشده بود گوگولیا اینجا تازه 2ماهتون شده بود فداتون بشم خوردنیای مامان پرنسس ملودی پرنسس ملینا قیافشووووووو     ...
5 بهمن 1392

اولین گردش پرنسسا

چند روز بود وارد 2 ماهگی شده بودید که اولین گردشو با کالسکه واسه اولین بار با پدر جون   شما رو بردیم پارک نزدیک خونه که افتاب بگیرید خیلی حس خوبی داشتم دلم میخواست همه منو ببینن که با دخملام اومدم بیرون ولی صبح بود و خلوت آخه یکمم هوا سرد شده بود و یکم باد بود خیلی  خوش گذشت چون اولین بارم بود با کالسکه میبردمتون بیرون چند بار با جدولای تو پارک تصادف کردم خخخخخخ اینجا دم در خونه آماده واسه رفتن بودید فداتون بشم کوچولوهای مامانیییییی   چند شب بعدشم با ماشین با بابایی مهربون  رفتیم بیرون خیلی اون شبم  خیلی خوش گذشت با شما نفسام  تا حرکت میکردیم شما آروم بودید وای به وقتی که می ایستادیم کلی جیغ می...
30 دی 1392

نفسای مامان 2ماهگیتون مبارک

ملودی و ملینای خوشگلم 11 دی 2 ماهتون شد وزن ملودی جونم 4750 kg و ملینا جونم 4650kg شده 2ماهگیتون مبارررررررک کم کم دارید بزرگ و خانم میشیدعزیزای دلم دیگه شبا خوب میخوابید ولی صبح زودم بیدار میشید شیر میخورید دوباره میخوابید وقتی میخواین حرف بزنید از خودتون صدای غان غون ق در میارید جواب حرفامونو اینجوری میدید و با دهن باز میخندید فداتون بشم بعضی وقتها هم غش میکنید از خنده ولی زیاد صدا دار نیست کلی واسه عروسکایی که  بالا سر تختون هست ذوق میکنید و اینقدر بهشون نگاه میکنید و به موزیکش گوش میکنید که خوابتون میبره پرنسسای مامان   اینم عکس شما ملودی خانم وقتی داشتم پوشکتو عوض میکردم به چراغ خواب اتاقت خیره شده بودی   ...
18 دی 1392

خوش اومدین پرنسسای مامان

بالاخره روزی رو که منتظرش بودم رسیدروزی که شما عزیزای دلم میومدین تو بغلم  وای که چه حالی داشتم نمیدونم چی بود ترس هیجان ذوق ... شنبه 11 آبان 92 ساعت 4 صبح  منو بابایی و مامانی رفتیم بیمارستان 17 شهریور یه روز قبل منو بابا رفتیم کارای بیمارستانو انجام دادیم بهمون گفتن که فردا ساعت 4 بیمارستان باشیم وای چه شبی گذروندم همه ی کارامو کرده بودم ساک خودمو و شمارو آماده کرده بودم موهامم سشوار کردم آماده ی آماده بودم نمیدونستم فردا  چی میشه چیزایی رو که تو نی نی سایت خونده بودم در مورد سزارین و زایمان همه یه دفعه اومده بود تو ذهنم دوست داشتم زود صبح بشه برم بیمارستان که همه چیز زود  تمام بشه دیگه  خیلی استرس داش...
7 دی 1392