سفر پرنسسا به اصفهان در آذرماه 93
سلام به دخترکای خودم که دارن کم کم واسه خودشون خانمی میشن دیگه
عزیزای دلم میدونم بازم دیر اومدم که واستون بنویسم ولی کم کم که ماجرا هارو بخونید متوجه میشید چرا دیر شد
پرنسسای خوشکلم ما توی آذر ماه مجبور شدیم بریم اصفهان چون بهمون گفتن که حال آقاجونم (پدر مامانی) خوب نیست واسه همین مامانی و پدر جون زودتر رفتن اصفهان یک هفته بعدشم بابایی تونست مرخصی بگیره که مارو ببره
متاسفانه توی دی ماه بود که آقاجون مهربونم که خیلی دوسش داشتم به رحمت خدا رفت وای نمیدونید وقتی شمارو میدید چه ذوقی میکرد ایشالا که روحش شاد باشه
واسه همین ما تا مراسم چهلم اونجا موندیم بعد از اینکه مراسم تمام شد شمارو بردیم بیرون که کلی حال کنید تو این مدت همش از این خونه به اون خونه میرفتیم ولی دورتون حسابی شلوغ بود و شما هم کیف میکردین شیطونا
اینم چند تا عکس از تو راه که داشتیم میرفتیم اصفهان و بقیه ماجرا ...
توی راه اصفهان تو پمپ بنزین
اینم یه نمونه از شیطونیاتون
یه عکس خوجمل با نی نیای خاله مرجان آنیتا جون و آرتین کوچولو
اینجا با پدرجون و مامانی رفته بودیم سی و سه پل هوا خیلی خوب بود شما هم کلی کیف کرده بودینو آواز میخوندین
یه روزم که خونه پسر خالم مهمان بودیم عصر با خانومش بردنمون جزیره بازی واااای اینقدر بازی کردید اونجا که دیگه دوست نداشتین بیاید بیرون ملینا خانوم که تو استخر توپ لم داده بود قربونش برم حیف که دوتا عکس بیشتر ازتون ندارم اونم رو تاب هستین بقیش فقط فیلم گرفتم ازتون
اینم موقع برگشتن بود که یه جا ایستادیم استراحت کنیم که اینجوری شد ...ولی آفتاب خیلی خوبی بود بیخیال که خودتونو گند زدید