ملودی جون و ملیناجونملودی جون و ملیناجون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

پرنسس های مامان و بابا

بدون عنوان

1392/6/2 1:24
نویسنده : ندا
126 بازدید
اشتراک گذاری

نانازای مامانی خوبید؟ خدارو شکر که خوبیدو مامانو زیر مشت و لگد گرفتین

کاشکی الان پیشم بودید حوصلم سر رفته  خوابمم نمیبره niniweblog.comبابایی هم خوابه ظهر رفتیم خونه

مامانی کباب واستون درست کرده بود خوردین خوشمزه بود ؟ الان قوی شدید دارید شیطونی میکنید فداتون بشمniniweblog.com

اگه الان اینجا بودید کلی باهاتون بازی میکردم  تندتنم لباساتونو عوض میکردمو کلی ذوق میکردمniniweblog.com

دلم میخواد برم بابایی رو بیدار کنم باهم بحرفیمniniweblog.com ولی گناه داره طفلکی کمبود خواب داره آخه از ساعت 6 صبح میره اداره  تا 6 عصر تازه این پنجشنبه هم نوبتش بود رفتniniweblog.com

 

حالا که شما بیدارید با شما حرف میزنم دیشب اصلا نزاشتین بخوابم فکر کنم تا صبح داشتین میرقصیدین

کمرمم خیلی درد میکرد اصلا هیچ جوری نمیتونستم بخوابم

دم دمای صبح خوابم گرفت تا ظهر ساعت 2 خوابیدم فکر کنم دیگه دمه صبح پارتیتون تمام شدniniweblog.com

مامانی و پدرجون و دایی عصری میخوان برن بیرون بابایی بیدار شد میگم ببرمون بیرون باهم بگردیم

دوستای بابایی هم که بیشتر روزای تعطیل میرفتیم پیششون یا اونا میومدن اینجا الان همشون رفتن

عروسی niniweblog.comما هم دعوت بودیم آخه عروسی دزفول بود بابایی گفت خطرناکه تو جاده

هنوز نیومده شدید دخترهای لوسه بابایی نمیدونید بابا چقدر دوستون داره چکارایی واستون که نمیکنه کم

کم داره بهتون حسودیم میشه

نمیدونید چقدر دوسش دارم خدا رو شکر میکنم که همچین شوهر مهربونو دلسوزی دارم خدا سایشو از

سرمون کم نکنه حالا وقتی اومدید میبینید که چقدر بابایی مهربونه عاشقتونمniniweblog.com

 

خدایا شکرت بخاطر داشتن یه خانواده خوب یه همسر مهربون و2تا فرشته که از فرشته های آسمونیت بهم دادیniniweblog.com

اینو واستون ظهر نوشتم ولی الان تونستم بزارمشون اینجا

راستی عصرم با بابایی رفتیم بیرون واستون 2تا هد کشی کیتی خریدیم خیلی خوجملههههه مبارکتون باشه عزیزای دلم niniweblog.com

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)