سیسمونیه پرنسسا
سلام گل دخملای مامان صبح قشنگتون بخیر باشه
امروز جمعست ساعت 09:25 صبحه تا امروز 32 هفته و 2 روز که تو شکمه مامانی هستید بابایی تنبل
هم هنوز خوابه چون باید زود بیدار بشه که کلی کار داریم شما خوجمل خانما هم که نذاشتین مامانی بخوابه
فداتون بشم شکموها که وقتی گرسنه میشید مامانو زیر مشت و لگداتون میگیرید
این اخلاقتون رو باباتون رفته ولی دوستاش میگن قبلنا اینجوری بوده وقتی گرسنه میشده هیچکسو دیگه
نمیشناخته ولی الان دیگه اینجوری نیست تحملش زیاد شده خدارو شکر
الان واستون صبحونه تخم مرغ درست کردم با نون سنگک که مامانی و پدر جون از اصفهان
فرستادن البته دایی جون واستون رفته خریده خوردید شما هم آروم شدید ممنونم که اجازه دادید مامانم
به کاراش برسه شکموهای مامانی
الان یه هفتست که مامانی و پدر جونو دایی جون رفتن اصفهان خیلی دلم واسشون تنگ شده کاشکی زود بیان
دیروز صبح رفتیم خونه مادرجون بعد از صبحونه بابایی رفت ترمینال که وسایلایی رو که مامانی اینا واستون
خرید کرده بودن فرستادنو بگیره وای تا شب که اومدم خونه دلم آب شد واسه دیدنشون هی خودمو
میزدم به اون راه که بهشون فکر نکنم ولی مگه میشد بابایی بد جنسم اومده بود خونه یه کوچولوشو دیده
بود هی واسه من میگفت دله منو آب میکرد
شب که اومدیم خونه زود رفتیم سر وسایل وااااااااااااااااااااااااااااای خداااااااااااای من چقدر ناز بودن الاهی
فداتون بشم که میخوایید این لباسای اوچولو رو بپوشید
لباس مجلسی هم واستون گرفته بودن با کلی اسباب بازی منو بابایی یکی یکی بازشون میکردیمو تو این
لباسا تصورتون میکردیم و غش و ضعف میرفتیم خوردنیای مامان
یه دست لباس نانازی هم هست که دایی جون واستون انتخاب کرده بعد عکسشو واستون میزارم
امروز با بابایی اتاقتونو یه مقدار چیدیم خیلی خوشگل شده حالا خوشگلترم میشه نانازیهای مامان
زودی میام واستون عکس اتاقتونو میزارم گل دخملا
دوستون دارم عشقای زندگیم